loading...
حصاربان

محسن بازدید : 114 شنبه 09 بهمن 1389 نظرات (0)

چشم بارون خورده ي خيس نم نم و برگ ريز ناي پاييز پنجره ي بازو بوي خاكو يه خيابون خيس خيس انگار توي اين شهر همه مردن هيچ كسي نيست دلم شده مثل خزون نه عشقي نه ياري شدم تك و تنها يه قطره تو بيابون مثل اون برگ زرد بي نفس توي خيابون خودم كم غصه دارم يه دل دارم تو سينه دربو داغون دلم ميخواد برم تو ايوون از ته دل گريه كنم دستمو بگيرم زير بارون نفسي تازه كنم آخه بارون منو ياد يارم ميندازه ياد اون دلدار ميندازه كه ميشد سرو رو شونه هاش گذاشت چشمارو بست كوله بار غصه هارو زمين گذاشت رفت و رفت پا توي جنگل گذاشت همون جايي كه آدم دل ميبازه دل سنگم واست قصه ميسازه همون جايي كه عشق معني ميگيره اين روزگاره وحشي طعم زندگي ميگيره برم شايد دلم وا شه پر از گريس بخنده از غصه ها رها شه.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد گریه کردم اشک بر داغ دلم مرحم نشد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 43
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 14
  • بازدید کلی : 841